و... آرایشگاه
همه چیز به همین زودی و غیر منتظره ای اتفاق میفته. مثل امروز که با بابا تو رو برده بودیم ددر تا کمی قدم بزنیم و با دیدن یه آرایشگاه مردونه یهو و کاملاً یهو تصمیم گرفتیم موهاتو کوتاه کنیم.. حالا اینکه چرا آرایشگاه مردونه بماند. خودمم نمی دونم... روی صندلی نشستنت دیدنی بود و اون روپوش بزرگ که دورت بسته بودن... و انواع و اقسام شکلکهایی که من و بابایی در می یوردیم تا تو گریه نکنی... ولی با اینکه جای پای طرف روی شونه هات مونده ، خیلی خیلی ناز شدی و این بود اولین و آخرین آرایشگاه مردونه تو در زندگیت..
نویسنده :
الهه
23:20